یه روز یه پسری با دوست دخترش قرار میذاره ، دختره هر چی فکر میکنه هیچ بهانه ای واسه بیرون رفتن پیدا نمیکنه .. به مامانش میگه من امروز استخر دارم!
و به این بهونه از خونه میزنه بیرون و میره سر قرار.
سر قرار پسره ازش میپر
سه : امروز با چه بهونه ای زدی بیرون ؟
دختره هم میگه بهبهانه استخر ، پسره هم میگه خب اگه با این سرو وضع بری خونه که میفهمن!
پس بیا خونه ما سر تو خیس کن بعد برو خو
نه ..
دختره هم قبول میکنه و با هم میرن خونه پسره
دختره میره حموم تو این موقع پسره به دوستاش زنگ میزنه ..
دوستاش که میرسن هر کدومشون یکی یکی میرن توی حموم و کاراشون میکردن میومدن بیرون ..
آخرین دوستش که میره تو هر چی منتظر میمونن نه دوستش میاد بیرون نه دختره !
وقتی میرن توی حموم میبینن هر دو تای اونا رگ دستشون رو زدن و پسره با خونش نوشته بود : نامـردا . . . خواهرم بود : (
لعنت به اين دنياي كثيف .......
نظرات شما عزیزان:
nameless 
ساعت15:34---17 آبان 1391
همینه که میگن:
چیزی رو که برای خود نمیپسندی ،برای دیگران هم مپسند!!!!
|